قصه عشق-قسمت31

بودند........ واين مسئوليت من رو صد چندان ميكرد .........من با آخرين مرور درسها ، هرروز صبح ، بعد از خوردن صبحانه اي مناسب كه توسط نازنين آماده ميشد . به سمت حوزه امتحاني ميرفتم . و به محض مراجعه به خونه دوباره مرور درس مربوط به امتحان بعدي رو شروع ميكردم.......
نازنين با درك اهميت شرايط موجود ، دائم من رو تر و خشگ ميكرد ، برام ميوه پوست ميكند و مياورد ، به موقع نهاري رو كه مامان مي پخت مياورد و همراه من كه براي نيم ساعت اعلام استراحت ميكردم ميخورديم . بعد مي اومد و ساعتها مي نشست و بي سر و صدا درس خوندن من رو تما شا مي كرد............
بالاخره امتحانات نهايي به پايان رسيد..........و من نفس راحتي كشيدم .
ديگه كاري نداشتم ..............بايد منتظر ميموندم تا نتايج امتحانات رو اعلام بكنن ............
فرداي روز آخرين امتحان به همراه نازنين به سازمان رفتم تا برنامه هام رو رديف كنم.
همه چيز براي نازنين جالب بود و تازگي داشت ........كارها خيلي عقب بود ، بچه ها همه چيز رو براي ضبط آماده كرده بودند ............ تا غروب راديو بوديم و همه كار هاي عقب افتاده رو انجام دادم و براي سه هفته اينده هم ، برنامه هارو كه به من مربوط ميشد آماده كردم.........
بچه ها كلي با نازنين سر بسر گذاشتن و سرگرمش كردن جوري كه كمترين اثري از خستگي تو چهره اش ديده نميشد با اينحال بهش گفتم : خيلي خسته شدي عزيز دلم......؟..........
گفت: اولا وقتي با تو هستم هرگز خسته نميشم..........دوما اين دوستات اونقدر سربسرم گذاشتن كه اصلا نفهميدم چه جوري زمان گذشت.........
به نازنين گفتم : موافقي يه سر بريم پيش سپيده ؟
با خوشحالي گفت : آره اتفاقا خيلي دلم براشون تنگ شده.......هم آبجي سپيده ........ هم آبجي ليلا......
تلفن خونه سپيده رو گرفتم ، رو زنگ سوم گوشي رو برداشت ، هنوز هيچي نگفته بودم كه سپيده با عصبانيت گفت : خجالت بكش بي شعور احمق ........... يه بار ديگه اگه مزاحم بشي ميدم شماره تو پيدا كنن و به خدمتت برسن...........
نذاشتم ادامه بده.....گفتم : همينجوريش هم شما به خدمت ما رسيدين...........
گفت : ا.......احمد تويي ........
گفتم : آره.......چي شده ؟.........
گفت : يه مزاحم عوضي يه هفته است امونم رو بريده دائم زنگ ميزنه و فوت ميكنه........
اگر گيرش بيارم ميدونم چيكار باهاش بكنم...........چه خبر.......
گفتم : با اين حساب هيچي ....
گفت : اه........خودتو لوس نكن........
گفنم : ما ميخواستيم با نازنين بيام خونه ات اما با اين حالي كه تو داري ميترسم بيام تلافي اين يارو مزاحم رو هم سر من در بياري.................زدم زير خنده.......
سپيده گفت : همينجوريش هم اگه گيرت بيارم تيكه بزرگت گوشته.........مگس بيباك ...........بازم كه غيبتون زد..............
گفتم : در گير امتحانات بوديم......... شكر خدا تموم شد........
پرسيد : خب الان كجا هستين ......راستي عروس خوشگلمون كجاست؟
جواب دادم اينجاست بغل دستم ....با هم از صبح اومديم راديو .......
سپيده گفت : بيچاره رو از صبح تا حالا اسير و عبير خودت كردي كه چي ؟..........اين شد دوتا ، دوبار پوستت رو ميكنم..........
خب پس سريع خودتون برسونين كه منتظرم .........
پرسيدم از ليلا خبر نداري ؟........
گفت : چرا رفته آرايشگاه ....... تا يه ساعت و نيم ديگه مياد پيش من ......
گفتم : پس ما هم الان راه ميافتيم و ميايم.اونجا........
گفت : من ميوه ام تموم شده يه كم ميوه و شيريني هم سر راهت مي گيري و مي آري.
گفتم : امر ديگه اي ندارين؟......
گفت : چرا شيرينيش حتما تر باشه..........
گفتم : ديگه ............... يه وقت رودربايستي نكني ها...........
گفت : حالا كه اينطور شد ...........نه ولش كن گناه داري ......زن و بچه داري...........
گفتم : نه بگو نميخواد رعايت كني..........
حنديد و گفت : شد سه بار .....
گفتم : چي؟...................
جواب داد : كندن پوستت........خيلي بلبل زبون شدي........ دم در آوردي از وقتي زن گرفتي.........
خنديدم و پاسخ دادم : چه كنيم ديگه ما اينيم.........
بعد از اين شوخي ها گفتم : راستي يه زحمت بكش يه زنگ بزن داريوش رو پيدا كن و بگو بياد اونجا كارش دارم........من از اينجا نميتونم زنگ بزنم........
گفت: نه نه .....من ديگه حوصله اين يكي رو ندارم ،............ بزغاله اخوش الان ميخواد بياد يه دم بع بع كنه........
گفتم : قول ميدم دهنش رو ببندم........جدي كارش دارم ميخوام برنامه يه سفر دسته جمعي شمال رو بذارم...........
گفت : آهان اين شد يه حرفي .........باشه هر گورستوني باشه پيداش ميكنم........
پرسيدم : كاري نداري ؟
گفت : نه خداحافظي كردم و گوشي رو گذاشتم.......
از سازمان خارج شدم و براي تعويض لباس به طرف خونه خودمون راه افتاديم.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان خارجی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395برچسب:, | 15:17 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود